یکشنبه, اسفند 5

پسا حمله

بخش ۱- چه کسی درست می‌گوید؟ پوتین یا رئیسی؟

اما تفاوت اصلی در اظهارات پوتین است که در بیانیه کرملین منحصرا تأکید وی بر ضرورت خویشتنداری در تشدید اوضاع مورد اشاره قرار گرفته است و در بیانیه ایران به طور آشکار نه تنها محکوم کردن اقدام اسرائیل در حمله به کنسولگری را در بر دارد، بلکه همچنین و صراحتاً اقدام جمهوری اسلامی را بهترین روش برای تنبیه متجاوز می نامد. و این چیز کوچکی نیست.

جان هلمر روزنامه‌نگار آمریکایی مقیم روسیه در یادداشتی به مکالمه بین رؤسای جمهوری ایران و روسیه، رئیسی و پوتین، پرداخته و ضمن اشاره به تفاوت زمانی انتشار بیانیه ها از سوی دو نهاد ریاست جمهوری، تفاوت بسیار چشمگیری در نحوه انعکاس گزارش این گفتگو در سایتهای ریاست جمهوری دو کشور را به میان کشیده است.

بیانیه دفتر ریاست جمهوری روسیه در ساعت ۱۵:۴۰ به وقت مسکو انتشار یافت و بیانیه دفتر ریاست جمهوری ایران در ساعت ۱۸:۰۸ به وقت تهران. با احتساب نیم ساعت تفاوت زمانی بین مسکو و تهران و تفاوت بین وقت تابستانی روسیه با وقت معمولی در ایران، فاصله‌ای یک ساعت و نیمه بین انتشار دو بیانیه هست. این می‌تواند امری عادی باشد و نشانگر کندی کار در دفتر ریاست جمهوری ایران. اما مضامین متفاوت دو بیانیه پرسشهایی را هم به میان می کشد.

در بیانیه ریاست جمهوری روسیه آمده است:‌

«رؤسای جمهور دو کشور با جزئیات به گفتگو درباره وضعیت در خاورمیانه پرداختند که در نتیجه حمله هوائی اسرائیل به نهاد دیپماتیک ایران در دمشق و اقدام تلافی جویانه ایران به وخامت گراییده است. ولادیمیر پوتین اظهار امیدواری کرد که تمام طرفین با حساسیت خویشتنداری و به دور جدیدی از تقابل اجازه بروز ندهند که به معنای جنگیدن با عواقب فاجعه بار برای کل منطقه خواهد بود.

در مقابل ابراهیم رئیسی تأکید کرد که اقدام ایران یک اقدام اضطراری و محدود بود. همزمان او تأکید کرد که ایران به تشدید بیشتر اوضاع علاقمند نیست. هر دو رهبر تأکید داشتند که مسأله حل نشده جدال فلسطین-اسرائیل ریشه تحولات جاری در خاورمیانه است.

سپس هر دو رئیس جمهور توافق کردند که به مناسبات استراتژیک خود بپردازند و …».

این روایت کرملین است. روایت دفتر ریاست جمهوری ایران اما متفاوت است. آنجا می خوانیم:

«دکتر سید ابراهیم رئیسی بعد از ظهر امروز سه‌شنبه در گفتگوی تلفنی با «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه ضمن قدردانی از موضع اصولی و سازنده دولت روسیه در قبال دفاع مشروع جمهوری اسلامی ایران، در پاسخ به اقدام تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی علیه کنسولگری ایران در سوریه، این اقدام تروریستی را نقض صریح قوانین بین‌المللی از جمله کنوانسیون وین و تهدیدی جدی علیه صلح‌ بین‌المللی دانست و تصریح کرد: نقش مخرب آمریکا و برخی کشورهای غربی و بی‌عملی و ناکارآمدی نهادهای بین‌المللی از جمله سازمان ملل و شورای امنیت در برخورد با اقدام تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی در حمله به کنسولگری ایران در سوریه موجب شد، جمهوری اسلامی ایران در راستای اعمال حق دفاع مشروع خود بر اساس ماده 51 منشور ملل متحد، عملیاتی را علیه همان مراکزی که علیه ما شرارت کرده بودند، طراحی و اجرا کند.

رئیس جمهور با بیان اینکه عملیات “وعده صادق” با هدف تنبیه متجاوز با موفقیت انجام شده است، تاکید کرد: قاطعانه اعلام می‌کنیم هر گونه اقدام علیه منافع ایران را سهمگین‌تر، گسترده و دردناک‌تر از قبل پاسخ خواهیم داد.

دکتر رئیسی ضمن قدردانی از تلاش‌های دیپلماتیک دولت روسیه برای خنثی کردن توطئه‌های آمریکا و برخی کشورهای غربی در شورای امنیت سازمان ملل، تصریح کرد: به آن دسته از کشورهایی که با رویکردی دوگانه در مواجهه با جنایات رژیم صهیونیستی، از افزایش تنش‌ها در منطقه ابراز نگرانی می‌کنند، توصیه می‌کنیم برای حفظ ثبات و امنیت منطقه، از حمایت خود از نسل‌کشی و جنایت‌گری صهیونیست‌ها علیه مردم مظلوم فلسطین دست بردارند.

«ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه نیز در این مکالمه تلفنی ضمن محکوم کردن اقدام تروریستی رژیم صهیونیستی علیه کنسولگری جمهوری اسلامی ایران، این اقدام را خلاف همه موازین و مقررات بین‌المللی دانست و تصریح کرد: آنچه از سوی جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این اقدام جنایتکارانه و در سایه انفعال شورای امنیت اتفاق افتاد، بهترین روش برای تنبیه متجاوز و جلوه‌ای از درایت و عقلانیت رهبران ایران بود.

رئیس جمهور روسیه با انتقاد شدید از رفتار آمریکا و برخی کشورهای غربی در تنش‌زایی در منطقه، ‌تصریح کرد: ما اطمینان داریم جمهوری اسلامی ایران از جمله پایه‌های اصلی ثبات و امنیت در منطقه است».

تفاوت در اظهارات هر دو رئیس جمهور در بیانیه ایران کاملاً به چشم می خورد. چه در رابطه با ابراهیم رئیسی که بیانیه کرملین به «اضطراری و محدود» نامیدن اقدام ایران از سوی او اشاره می‌کند و در مقابل بیانیه دفتر ریاست جمهوری ایران به قاطعیت ایران می‌پردازد و اینکه ضربه بعدی «سهمگین‌تر، گسترده و دردناک‌تر» خواهد بود. اثری از اضطرار و محدودیت در آن نیست.

اما تفاوت اصلی در اظهارات پوتین است که در بیانیه کرملین منحصرا تأکید وی بر ضرورت خویشتنداری در تشدید اوضاع مورد اشاره قرار گرفته است و در بیانیه ایران به طور آشکار نه تنها محکوم کردن اقدام اسرائیل در حمله به کنسولگری را در بر دارد، بلکه همچنین و صراحتاً اقدام جمهوری اسلامی را بهترین روش برای تنبیه متجاوز می نامد. و این چیز کوچکی نیست. چنین بیان صریحی از جانب پوتین به معنای قطع امید کامل روسیه به بهبود مناسبات با اسرائیل از یک سو و قرار دادن علنی آن کشور در کمپ آمریکا و ناتو خواهد بود و از طرف دیگر اعلام رسمی اینکه نزاع فلسطین-اسرائیل اکنون دیگرتبدیل به بخشی از جدال بزرگ ژئوپلیتیک بین دو اردوگاه مدافعان نظم تک قطبی و نیروهای رو به عروج جهان چند قطبی شده است. اما آیا او حقیقتاً این اظهارات را بر زبان آورده است؟

کدام یک درست می گویند؟ بیانیه کرملین یا بیانیه دفتر ریاست جمهوری ایران؟ و اینجا آن یک ساعت و نیم اختلاف زمان انتشار هم می‌تواند معنی داشته باشد. به ویژه اینکه از سوی دفتر ریاست جمهوری روسیه تکذیبیه مستقیم یا غیر مستقیمی هم در رابطه با اظهارات منسوب به او در بیانیه ایران به عمل نیامده است و در خبرها نشانی از آن نیست که اسرائیل در رابطه با این اظهارات از روسیه توضیح خواسته باشد. امری که البته هم می‌تواند ناشی از این باشد که اسرائیل روایت ایران را غیر واقعی می‌داند و هم البته ناشی از آنکه اسرائیل هم نسبت به روسیه قطع امید کرده باشد. رویکرد نمایندگان دیپلماسی روسیه در هفته‌های اخیر نسبت به اقدامات اسرائیل بیشتر تأیید کننده حالت دوم است. شاید حقیقتاً بیانیه ایران به این دلیل دیر تر منتشر شد که نحوه انعکاس مواضع پوتین با خود مقامات روسیه تنظیم شود و بیانیه ایران آن چیزی را بیان کند که روسیه مستقیماً و در بیانیه خود قصد اجتناب از آن را داشت.

روزها و هفته‌های آینده بیشتر روشن خواهد کرد.

پی نوشت:

ام. ک. بادراکومار به جزئیات قابل توجه دیگری نیز اشاره می کند. گفتگوی بین رئیسی و پوتین به درخواست رئیسی صورت گرفته بود همچنان که یک روز پیش از آن به درخواست امیرعبداللهیان گفتگوئی بین او و لاوورف وزیر امور خارجه روسیه انجام گرفته بود. نکته مهم‌تر اینکه یک روز پیش از این گفتگو نیز یک گفتگوی تلفنی بین نیکلای پاتروشف رئیس شورای امنیت ملی روسیه و همتای اسرائیلی وی تساچی هانگبی صورت گرفته بود. بادراکومار اشاره می‌کند که در گفتگوی بین رئیسی و پوتین مسأله تأکید دو رئیس جمهور بر «آتش بس فوری و کاهش آلام مردم غزه و دستیابی به حل دیپلماتیک و مسالمت آمیز بحران» نیز تأکید شد. دمیتری پسکوف سخنگوی ریاست جمهوری روسیه روز بعد از گفتگوی رئیسی و پوتین به گفتگوهای «سازنده» ای اشاره کرد که برای حل تنش تشدید شده در آسیای غربی در جریان هستند.

منتشر شده در سایت تدارک، 30 فروردین 1403، 18 آوریل 2024

بخش ۲- مردی که می‌خواست سلطان باشد

در حالی که انبوهی از «استراتژیست»های رسانه‌ای و یوتیوبرها، برای گرم کردن بازار، سناریوی احتمال آغاز جنگ جهانی سوم از منطقه خاورمیانه را مورد بحث قرار می‌دادند، بهترین تحلیلگر جهان سرمایه‌داری، بازار سرمایه، نشان می‌داد که در آسیای غربی خبری نیست. حتی در ایران نیز پس از ضربات وارد شده بر اسرائیل، هم تالار شیشه‌ای بورس تهران سبز رنگ شد و هم دلار مجدداً کاهشی. حال و در شب ۳۱ فروردین یکباره همه چیز تغییر کرد.

۱

«مردی که میخواست سلطان باشد» عنوان فیلمی است از سال ۱۹۷۵ به کارگردانی جان هوستن و بازیگری شون کانری و مایکل کین. داستان فیلم سرگذشت دو ماجراجوی انگلیسی است که گذارشان از طریق هندوستان به منطقه کافرستان در افغانستان کنونی می افتد. منطقه ای که امروز به نام نورستان شناخته می شود. قهرمان اصلی فیلم شون کانری است و مایکل کین همراه اوست که در نقش راوی ماجرا را حکایت می کند. در جریان یک نبرد تیری از چله یک کمان شلیک می‌شود و بر سینه قهرمان فیلم می نشیند. او که جلیقه ای مقاوم بر تن دارد (یا شاید هم علت دیگری؟؟ درست به خاطرم نیست)، تیر بر سینه همچنان به نبرد ادامه می دهد. مردم کافرستان با مشاهده این پدیده در حیرت فرو رفته و تصور می‌کنند که او فرستاده ای الهی است که اینچنین روئین تن است. در مقابلش زانو می‌زنند و او را ولینعمت خویش می کنند. ولینعمتی در حد خدا.

قهرمان فیلم نیز به این وضع خو می‌گیرد و حقیقتاً تصوری مافوق انسانی به وی دست می دهد. تا سرانجام از میان زنان جوان زیباروی محل چشمش به دختری می‌افتد بغایت زیبا و وحشی. وی را بر می گزیند و در ملاء عام به خود میخواند و هنگامی که دختر را به آغوش می کشد، دختر خشمگین گونه اش را به دندان می‌گیرد و از گونه اش خون روان می شود. و مردم حیرت زده به ناگهان می‌بینند که خدایگان شان چگونه آسیب دیده است و به آن پی می‌برند که او نیز انسانی است مانند خود آنها. و این پایان کار او بود. مشکل اما این بود که او دیگر نه قادر به فهم آن بود که دوران طلائی سلطان بودنش به پایان رسیده است و نه حاضر بود حتی به قیمت جان از آن صرفنظر کند. در حالی که به اصرار همراهش از مقابل مردم خشمگینی که با چوب و سنگ به آنان حمله ور می‌شوند می گریزند، در میانه راه و هنگام عبور از پل معلقی که بر فراز دره ای عمیق قرار دارد، در میانه پل می‌ایستد و رو به آن مردم همچنان رجز می‌خواند و به تقاضاهای دوست و همراهش در آن سوی پل توجهی نمی‌کند. مردم بندهای پل را پاره می‌کنند و سلطان همچنان مغرور و سرافراز به دره اسفل السافلین سقوط می کند.

۲

شب عجیبی بود این شب ۳۱ فروردین. در کوتاهترین مدت بورس های جهانی یک‌سره قرمز شدند، بیت کوین از ۶۴ هزار تا زیر ۶۰ هزار دلار سقوط کرد و قیمت نفت هم با جهشی ناگهانی از ۸۶ به بالای ۹۰ دلار رسید. خبر منتشر شده بود: اسرائیل حمله تلافی جویانه به ایران را آغاز کرده است.

در تمام روزهای پیش از این «حمله» بازارهای جهانی بورس همان روال همیشگی را دنبال می‌کردند و نفت برنت که پیش از حمله ایران به اسرائیل به بالای ۹۰ دلار صعود کرده بود، پس از آن مجدداً به زیر ۹۰ دلار کاهش و تا «حمله» اسرائیل به ۸۶ دلار رسیده بود. بیت کوین هم فراز و نشیبهای معمول خود را داشت و این بار مثل تمام مدت اخیر، نه بر خلاف جهت بورس ها بلکه به موازات آن به حرکت خود ادامه داد. در حالی که انبوهی از «استراتژیست» های رسانه ای و یوتیوبر ها برای گرم کردن بازار سناریوی احتمال آغاز جنگ جهانی سوم از منطقه خاورمیانه را مورد بحث قرار می دادند، بهترین تحلیلگر جهان سرمایه داری، بازار سرمایه، نشان می داد که در آسیای غربی خبری نیست. حتی در ایران نیز پس از ضربات وارد شده بر اسرائیل، هم تالار شیشه‌ای بورس تهران سبز رنگ شد و هم دلار مجدداً کاهشی. حال و در شب ۳۱ فروردین یکباره همه چیز تغییر کرد. برای ساعاتی کوتاه، حقیقتاً چشم اندازهای وحشتناک جهنم خاورمیانه و به تبع آن کابوس توقف جریان انرژی در جهان خود را با قدرت تمام طرح کرده و بازارها را با سرعتی عجیب به سمت سقوط راندند. کافی بود یک روز دیگر این وضع تداوم داشته باشد. شاید بحرانی بزرگ‌تر از بحران مالی سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۸ نیز شکل می‌گرفت و در بورس ها حمام خون راه می افتاد. اما نه، خیلی زود معلوم شد که کوه موش زائیده بود.

ارتش کودک کش صهیونیست پس از روزها رجزخوانی، و بنابر گزارش‌ها دوبار عقب انداختن حمله تلافی جویانه برنامه‌ریزی شده، در شب تولد خامنه ای حقیقتاً بزرگترین هدیه را به وی داد. آبرو و حیثیت خود به عنوان یک ارتش ضربتی مهیب را در سینی طلائی به رهبر جمهوری اسلامی اهدا کرد. حمله با ۳ ریزپرنده یا کوادکوپتر به داخل ایران و با موشک به جایی در عراق؟ همین؟ این بود پاسخی که در چنته داشتند؟ باور‌کردنی نیست. برای ما روشن بود که اسرائیل به تنهایی توان مقابله با ایران را ندارد. قدرت ضربتی ارتش و نیروی دریایی اسرائیل هر چقدر هم که بالا باشد، کل نیروی مادی که اسرائیل در اختیار دارد در برابر توان فشرده و انبوه ایران – چه قدرت نظامی و چه قدرت اقتصادی و تنوع و عمق توسعه تکنولوژیک – تاب ایستادگی حتی برای یک دوره کوتاه مدت را نیز نخواهد داشت. آن هم در شرایط امروز جهانی که نه ایران، بلکه اسرائیل است که در سطح جهانی روز به روز منزوی تر می‌شود و رسما و علناً حتی توسط مقامات رسمی دول مختلف مورد لعن و نفرین قرار می گیرد. توان اسرائیل از نظر سیاسی دیگر حتی ناچیز هم نیست، به زیر صفر سقوط کرده است. و کشوری که از نظر سیاسی به چنین سطحی سقوط کرده باشد، توان نظامی خود را تنها هنگامی می‌تواند به کار بگیرد که در برابر حریف از برتری خورد کننده و قاطع برخوردار بوده و بتواند آن نیروی نظامی را برای جبران آن ضعف سیاسی به کار بگیرد. مگر نه اینکه جنگ ادامه سیاست است با ابزارهایی دیگر؟

مسأله برای اسرائیل اما این است که از چنین برتری نظامی ای برخوردار نیست. نه تنها خود او، بلکه حامیان فداکار او (و یا ولینعمتهای او – بسته به اینکه از کدام سو نگاه کنیم)، نیز از تأمین مهمات آن جبهه لعنتی در اوکراین درمانده اند و دیگر توان چندانی در آن‌ها باقی نمانده که دیگران را به هراس بیندازند. آن‌ها حتی حوثی ها را هم دیگر نمی ترسانند و رزمناوهایشان را یکی بعد از دیگری برای استراحت از دریای سرخ دور می کنند. تا چه رسد به ایرانی که از نظر نظامی در سطح منطقه -و لااقل از نظر موشکی – یک ابرقدرت نظامی است.

با این همه، برای ایران تنها لازم بود که دخالت آمریکا در قضایا محدود بماند که آن نیز در عمان صورت گرفت. قواعد بازی روشن شد و دو طرف پذیرفتند که هر کدام با حفظ قواعد بازی کنند. ایران به جای خود. اما حیرت انگیز این است که آمریکا هم حقیقتاً قواعد بازی را رعایت کرد. در دفاع به یاری اسرائیل شتافت برای اینکه نمی‌توانست از این کار سر باز بزند. اما در پاسخ متقابل اسرائیل به ایران نه تنها خود را کنار کشید، بلکه حتی فشار سیاسی به اسرائیل را افزایش داد. در حالی که در جنگ با غزه و مسأله فلسطین همچنان به حمایت خود در سطح دیپلماتیک ادامه می داد، در تقابل با ایران هویج افزایش تحریم ایران را جلو اسرائیل گرفت تا به آن دل خوش کند. اما عدم مشارکت در اقدام تعرضی به ایران حقیقتاً برای اسرائیل به منزله یک چماق بود که بر سر آن فرود آمد.

و به این ترتیب شد که مینی حمله پهپادی شب جمعه به وقوع پیوست و «ابرقدرت نظامی منطقه» را یک شبه تبدیل به ابر مضحکه منطقه نمود. چه شب تلخی برای صهیونیستها.

۳

«هزاران کیلومتر دورتر از اردوگاه سوسیالیست، حتی در اسرائیل هم موجی فورانی از تسلیت وجود داشت: «تمام اعضای ماپام [دومین حزب بزرگ صهیونیسم چپ] بدون استثناء گریه می کردند» و این حزبی بود که «تمام رهبران اولیه و تقریباً تمام رزمندگان اولیه» [اسرائیل] به آن تعلق داشتند. اندوه با یأس همراه شده بود. روزنامه کیبوتصی الهمایشمار تیتر زد: «خورشید غروب کرد«. این احساس برای مدت زمانی در رهبران دولت و دستگاه نظامی هم وجود داشت: «نود افسر از آن‌هایی که در جنگ ۱۹۴۸ شرکت کرده بودند، به یک ارتش مخفی و سازمان انقلابی طرفدار شوروی (و همچنین طرفدار استالین) پیوستند. از میان اینان یازده نفر بعدها تبدیل به ژنرالهای [ارتش اسرائیل] و یک نفر وزیر شد و هنوز هم به عنوان پدران اسرائیل با افتخار از آنان یاد می شود».

این بخشی از کتاب دومنیکو لوسوردو تحت عنوان «استالین- تاریخ یک افسانه سیاه» است. لوسوردو در این قسمت به تحولات در نقاط مختلف جهان در واکنش به مرگ استالین می‌پردازد که اسرائیل تازه تآسیس شده نیز یکی از این نقاط است. در زمان مرگ استالین ۵ سال از تأسیس این شبه دولت گذشته است. همین فراز به تنهایی باید نشان دهد که اسرائیل بر کدام بستر تاریخی شکل گرفت. تلاقی چند روند که به بهترین وجهی در خدمت صهیونیسم به کار گرفته شدند. از نازیسم و هولوکاست تا گذار انگلستان از دوران کولونیالیسم به امپریالیسم مدرن و تا سوسیالیسم یهودی بوندیستی تحول یافته در روسیه و سپس اتحاد شوروی که به عنوان حلقه واسط این دولت تازه تأسیس با اردوگاه سوسیالیسم عمل می کرد.

در اسرائیل مرگبار ترین ترکیب امپریالیسم با سوسیالیسم استعمارگر شکل گرفته بود که هویت یهودی فقط پرده ساتری برای این ترکیب مرگبار را شکل می داد. این نماینده آن ترکیب ویرانگر بود که تماماً بر بستر و بر بطن جهان مدرن شکل گرفته بود و اکنون نیز در منطقه ای که میلیونها جمعیت آن هنوز مرزهای جامعه سنتی را تماماً پشت سر نگذاشته بودند به عنوان پست پیشقراول مدرنیسم جلوه می نمود. یوری آونری، از مبارزان جنگهای بنیانگذاری اسرائیل و از فعالان بعدی جنبش صلح این کشور بعدها اشتباه فاجعه آمیز اسرائیل را در آن نامیده بود که اسرائیل از ابتدا خود را نه به عنوان ملتی از ملتهای خاورمیانه، بلکه به عنوان ملتی اروپایی در خاورمیانه تبیین کرد. نه با ملتهای خاورمیانه علیه امپریالیسم فرانسه و انگلستان و سپس آمریکا، بلکه با امپریالیسم علیه ملتهای خاورمیانه. مشکل هم اساساً در همین بود. اسرائیل مانند آن مردی که میخواست سلطان باشد بیگانه‌ای بود که پای خود را بر شانه های نحیف مردم کافرستانی گذاشت که فلسطین نام داشت. تیرهای آن مردم هم بر این قهرمان کارگر نبود.

قدرت سامسون قهرمان یهود کتاب مقدس عهد عتیق در موهای او بود. با تراشیدن موهایش او قدرت خویش را از دست داد، به اسارت فلسطینی ها درآمد و کور شد. موهای اسرائیل هم مدتهاست در حال ریزشند. قدرت اسرائیل در توازن جهانی ای بود که وی را به دنیا آورده بود. توازنی که از آن چیزی باقی نمانده است. این قهرمان دیگر جایی در کافرستان ندارد. یا به تقاضاهای دوست و همراهش گوش فرا داده و پل معلقی را که بر آن ایستاده است ترک کرده و به آن سوی دره می رود. و یا به قعر دره سقوط خواهد کرد. پرسش این است که در چنین حالتی آیا مانند سامسون امکان آن را خواهد یافت که کل معبد را با خود ویران کند یا نه. این سرنوشت مردی است که میخواست در کافرستان سلطان باشد و نفهمید که در ۷ اکتبر و در ۱۳ آوریل سر و صورتش خونین شده است و همه این خونها را دیده اند. تمام قدرت اسرائیل در نمایش روئین تن بودن آن خلاصه شده بود و همین نمایش هم بود که آن را حتی پس از محو تدریجی منابع قدرتش بر سر پا نگه می داشت. این نمایش اکنون به پایان رسیده است.

منتشر شده در سایت تدارک، 31 فروردین 1403، 19 آوریل 2024

بخش ۳- حجاب یا اسرائیل؟ ژئوپلیتیک و ایدئولوژی

از ابتدا برای هر ناظر جدی – و نه هر شعارپرداز کودن چپ یا راست – معلوم بود که اسرائیل در برابر حمله ایران قادر به یک حمله متقابل انتقامجویانه نبود. سیگنال نیرومند حمله ایران روشن‌تر از آن بود که اسرائیل بتواند آن را نادیده گرفته و یا ناچیز بشمارد. یک بار دیگر برای یادآوری: در فاز آخر حمله مرکب هوایی ایران دفاع ضدهوایی اسرائیل و متحدان آن عملاً اشباع شده و از کار افتاده بود. این یک سناریوی وحشتناک برای اسرائیل بود. حمله ای با میزان بیشتری از پهپاد و موشک می‌توانست و می‌تواند کل اسرائیل را از هستی ساقط کند. کافی است معدود نیروگاههای آن هدف قرار بگیرند. کار اسرائیل تمام است.

۱

نخست کمی حاشیه: پرتال انگلیسی زبان آرتی مقاله‌ای را منتشر کرده است به نام «دلیل اینکه چرا ایران تصمیم گرفت دوباره به اسرائیل حمله نکند». مقاله نخست به زبان روسی در روزنامه کامرسانت روسیه درج شده بود. کامرسانت روزنامه اهالی بیزنس در روسیه است. چیزی شبیه دنیای اقتصاد در ایران. و چه حیرت انگیز است هماهنگی اینان. فرقی هم نمی‌کند که در کدام کشور باشند. آرتی هم گرچه رسانه نیمه رسمی روسیه است،‌ اما تریبونهای خود را سخاوتمندانه در اختیار چنین تفکراتی قرار می دهد.

موضوع مقاله مربوط است به حمله مینیاتوری-کاریکاتوری اسرائیل به ایران در پنج‌شنبه گذشته. نویسنده البته آن حمله را در ابعادی دیگر تصور می کند. بر آن اساس گویا اسرائیل با دو فروند اف ۳۵ به ایران حمله کرده است و «آیت الله ها» [دقت می کنید؟ دقیقاً زبانی که غربی‌ها با آن مقامات جمهوری اسلامی را توصیف می کنند] علیرغم اهمیت حمله تصمیم گرفتند دست به حمله متقابل نزنند. از نظر نویسنده «آنها می توانستند تصمیم به حمله متقابل دیگری بگیرند. این می‌توانست به افزایش سطح تنش بیانجامد اما از حماس محافظت می کرد. اما ایران بنا به دلایل خودش به فلسطینی ها بی‌اعتنایی کرده و از طریق رسانه هایش گزارش داد که اتفاقی نیفتاده است». خط روشن است. حمله اسرائیل مؤثر بود و ایران فلسطینی ها را قربانی کرد. اما این تمام ماجرا نیست. مهم این است که چرا ایران این کارها را کرد.

از نظر نویسنده «اگر آن حمله هوایی صورت گرفته باشد» این به آن معنی است که هواپیماهای اسرائیلی از آسمان اردن و عراق استفاده کرده‌اند و این هم به معنای آن است که ائتلافی بین کشورهای سنی و اسرائیل علیه ایران در حال شکلگیری است و ایران هم به همین دلیل از تشدید تنش خودداری کرده است. او البته به هیچ وجه به روی خودش هم نمی‌آورد که در صورت پذیرفتن آسیب جدی از سوی ایران و نشان ندادن واکنش، ترس آن کشورهای عربی سنی از ایران که بعد از عملیات ایران به عنوان عاملی جدی وارد توازن قوای منطقه شده بود به یکباره از میان رفته و اتفاقاً آن اتحاد بین کشورهای سنی و اسرائیل تقویت هم خواهد شد. او کاری هم به این ندارد که در این کشوری که به زعم او عملیات موفق حمله متقابل به ایران را صورت داده است مقامات درجه اول نظامی اش برکنار می‌شوند و نه در کشور «آیت الله ها» که از قرار ضربه را دریافت کرده است. این‌ها برای نویسنده مهم نیست. همچنان که برای کل آن لشگر انبوه رسانه ای گسترده در سرتاسر جهان مهم نیست. فاکتها در آن روایتگری اهمیتی ندارند. روایت باید تصویری را القاء کند و در این مورد تصویر تصویر یک اسرائیل قدرتمند است که در آستانه شکل دادن به آن ناتوی خاورمیانه ای با کشورهای سنی قرار دارد و یک ایران ضعیف که ناچار است خود را با این وضعیت انطباق دهد. این تصویر البته برای داخل روسیه هم کارکرد دارد و خاکریزی است که بورژوازی لیبرال به شدت از آن دفاع می کند. غرب در این تصویر همچنان باید قدرتمند باقی بماند تا بتوان از این تصویر اهرمی برای کسب امتیازات لازم ساخت. دقیقاً خطی که شرق و دنیای اقتصاد و سازندگی در ایران نیز دنبال می کنند. در ماجرای زد و خورد متقابل ایران و اسرائیل، قدرت رسانه ای اینان اکنون باید در خدمت جبران ضعف میدانی ارتش اسرائیل قرار بگیرد.

این اما تمام ماجرا نیست. اگر نتوان گفت که ماجرای مزبور را برای نخستین بار پپه اسکوبار کلید زد، لااقل باید او را در اشاعه این روایت تا حد قابل توجهی مؤثر دانست. او بر خلاف امثال قوچانی روزنامه‌نگار این طرف ماجرا نیست،‌متعلق به آن طرف ماجرا است. و او چند روز پیش به نقل از منابعی از سرنگون کردن یک اف ۳۵ نیروی هوایی اسرائیل توسط روسیه خبر داده بود که از قرار به قصد بمباران یا حمله موشکی به ایران به پرواز درآمده بود. او ظاهراً منابع موثقی هم برای خبر خود داشت. اما دو چیز را از خود نپرسید. نخست اینکه آن هواپیما در کجا سقوط کرده است که در جهان مدیایی امروز هیچ اثری از آن نیست و دوم اینکه آن ماجرا فراتر از جنبه تکنیکی آیا از جنبه‌ای سیاسی نیز برخوردار هست یا نه و اگر هست این جنبه سیاسی چیست؟ اما اصل مسأله این بود که پپه اسکوبار به عنوان منبع چنین خبری آن را برای مدافعان نظم جهان چند قطبی باورپذیر می کرد.

اما ظاهراً پپه به تنهائی کافی نبود. در این سوی ماجرا کسانی مثل لاری جانسون و اسکات ریتر این روایت را زیر سؤال بردند و بدون آنکه به اعتبار پپه حمله کنند، اعتبار منابع وی را مورد تردید قرار دادند. حال و پس از چند روز سیمور هرش هم با منابع خودش وارد میدان شده است و در این روایت این بار دو فروند اف ۳۵ دفاع ضد هوایی ایران را در حساس‌ترین منطقه، یعنی در مجاورت مرکز هسته ای، مورد حمله قرار دادند. خبری هم از سقوط آن‌ها نبود. شاخ و برگ ماجرا بیشتر می شود.

ماجرا باز هم جذابتر می شود. تلویزیون کانال ۱۳ آذربایجان هم گزارشی ارائه می‌دهد شبیه گزارش سیمور هرش و این بار حتی نام موشک هم به میان می آید: موشک هوا به زمین رامپیج با کلاهک ۵۰۰ کیلویی. لاری جانسون در یادداشتی به هر دو پرداخته است و این پرسش ساده را به میان کشیده است که چگونه موشک رامپیج با بردی بین ۱۵۰ تا ۲۵۰ کیلومتر بدون ورود به حریم هوایی ایران از آسمان عراق با فاصله‌ای حدود ۱۰۰۰ کیلومتر نطنز را هدف قرار داده است؟ جانسون عنوان می‌کند که تنها موشک هوا به زمین دیگر که در اختیار نیروی هوایی اسرائیل است موشک اسکای اسپیر (نیزه آسمان) است که در مورد برد آن اطلاعی در دست نیست. جالب نیست که شبکه ای در آذربایجان چنین گزارشی را منتشر می‌کند و نه مثلاً سی ان ان؟ اگر منابع پپه اسکوبار و سیمور هرش را نمی‌توان ردیابی کرد، در مقابل حدس آن نباید چندان دشوار باشد که منبع اطلاعات شبکه «پرنفوذ»‌!! کانال ۱۳ آذربایجان را به احتمال تقریباً صد در صد باید در موساد جست.

کل ماجرا بر متن آن جدال گسترده ژئو پلیتیک جهانی قابل فهم است. اما یک درس ویژه نیز در بر دارد. ورود به این میدان بدون ظرفیت سیاسی لازم برای شناخت لازم از تحولات پایه‌ای می‌توان به لغزشهایی سنگین با عواقبی ناخوشایند نیز منجر شود و مورد پپه اسکوبار نمونه خوبی (یا بهتر است بگوییم نمونه بدی) از چنین امکانی را به نمایش می گذارد.

۲

پسا حمله جنگ همچنان ادامه دارد. در سطوحی دیگر و با ابزارهایی متفاوت. اف ۳۵ های خیالی سیمور هرش و تلویزیون آذربایجان و کامرسانت روسیه نه به مثابه جنگنده هایی در نیروی هوایی اسرائیل، بلکه به مثابه مفاهیمی در ماتریکس جهان رسانه ای اند که از اهمیت برخوردارند. نیروی آن‌ها در قدرت پرواز و تسلیحات نصب شده بر بدنه آن‌ها نیست، در تأثیری است که بر ذهن مخاطبان خود به جا می‌گذارند و بسته به مورد یا مانع حرکت آن‌ها در جهتی معین می‌شوند و یا حرکت آن‌ها در جهتی خلاف آن را تسریع و تشدید می‌کنند و به این ترتیب آن تصویر جهان خیالی در جابجایی انسانها به قدرتی مادی بدل می گردد. همچنان که توزیع تمام بار سنگین به یک طرف کشتی می‌تواند به واژگون شدن آن بیانجامد، آن تصاویر هم قرار است آدم‌ها را به یک سو رانده و به واژگونی خصم بیانجامند. و اف ۳۵ های کذایی فقط یک جزء‌ – حتی شاید ناچیز – از این جهان موهوم اند. اجزاء بزرگ‌تر آن را باید در سپهر منازعات سیاسی در داخل خود ایران جست.

از ابتدا برای هر ناظر جدی – و نه هر شعارپرداز کودن چپ یا راست – معلوم بود که اسرائیل در برابر حمله ایران قادر به یک حمله متقابل انتقامجویانه نبود. سیگنال نیرومند حمله ایران روشن‌تر از آن بود که اسرائیل بتواند آن را نادیده گرفته و یا ناچیز بشمارد. یک بار دیگر برای یادآوری: در فاز آخر حمله مرکب هوایی ایران دفاع ضدهوایی اسرائیل و متحدان آن عملاً اشباع شده و از کار افتاده بود. این یک سناریوی وحشتناک برای اسرائیل بود. حمله ای با میزان بیشتری از پهپاد و موشک می‌توانست و می‌تواند کل اسرائیل را از هستی ساقط کند. کافی است معدود نیروگاههای آن هدف قرار بگیرند. کار اسرائیل تمام است. مضاف بر اینکه بنیان هستی اسرائیل بر افسانه تنها نقطه امن برای یهودیان جهان قرار دارد و این تا همین امروز نیز شدیداً آسیب دیده است. نه، اسرائیل نمی‌توانست دست به حمله متقابل جدی بزند. همچنان که آمریکا نمی‌توانست بعد از حمله ایران به عین الاسد دست به حمله متقابل بزند بی‌آنکه نگران امنیت پایگاههای خود در منطقه باشد. نه، اسرائیل باید به همان نمایش مضحک اصفهان بسنده و حمله را در سطحی دیگر ترتیب می داد. پروپاگاند حول آن نمایش در اصفهان یک طرف ماجرا بود. آن هم نه طرف اصلی آن.

طرف اصلی آن را همان آشنای دیرین تشکیل می‌داد که اکنون یک بار دیگر به مرکز میدان جنگ رسانه ای بازگشته است: حجاب. در اینجا بود که می‌شد با تمام نیرو وارد میدان شد و ضربه متقابل را وارد آورد. این بار هواپیمای مسافربری سرنگون نشده بود که بتوان آن را تبدیل به اهرمی برای پوشاندن ضربه به عین الاسد و به دست فراموشی سپردن آن کرد. اما حجاب نیز از تمام خصوصیات بسیج کننده و متحد کننده‌ای برخوردار بود و هست که تراژدی هواپیمای مسافری اوکراینی برخوردار بود. در اینجا نیز از راست ترین باندهای برانداز تا چپ ترین سرنگونی طلبان تا اصلاح طلبان درون نظام و برندگان جایزه صلح نوبل و هنرمندان و سلبریتی های عزیز می توانستند یک بار دیگر در جبهه واحد تعریف نشده‌ای دوش به دوش یکدیگر و در کنار هم وارد میدان شوند. و صد البته هر کدامشان هم بر «استقلال» خود پافشاری نموده و خود را تافته ای جدا بافته معرفی کند اما همزمان همگی متفق و متحد در یک طرف طناب کشی قرار بگیرند. و البته این نیز روشن است که صدای اسرائیل،‌ چه صدای رسمی‌اش و چه صداهای غیر رسمی‌اش در باندهای سلطنت طلب و دستجات مزدور، در رأس این جنبش «آزادیخواهانه»‌ قرار می گیرند. عرصه واقعی ضد حمله اسرائیل در اینجا بود و در اینجا هست. کار شلیک به هواپیمای اوکراینی را هم خود نظام این بار به شکلی دیگر انجام داده بود. در ترکیبی که در نگاه اول غیر قابل فهم به نظر می رسد، درست در آستانه حمله به اسرائیل، گشت منفور ارشاد با طرحی به نام نور دوباره وارد خیابان‌ها شد و کلیپهای «شهروند-خبرنگاران»‌ به سمت ایران اینترنشنال و بی بی سی و صدای آمریکا روانه شدند.

سکولارهای محور مقاومت انگشت به دهان ماندند. نظام حتی فرصت کوتاهی برای چشیدن شیرینی ضربه به رژیم صهیونیستی برای آنان باقی نگذاشت و درست در زمانی که تصور می‌کردند «یه خم» براندازها را گرفته‌اند و تا خاک کردن آن‌ها چیز زیادی نمانده، به یکباره خود را در مخمصه‌ای یافتند که از آن راه خروجی نبود. سکوت می کردند، پشت سیاست ارتجاعی حجاب اجباری و گشت ارشاد قرار می گرفتند. مقابله می‌کردند، در صفی که اسرائیل و دوستانش آشغال کرده بودند. دوراهی فلاکتباری که تقریباً در تمام دوران جمهوری اسلامی سایه خود را بر صفوف مبارزه طبقاتی گسترده است و به مثابه طلسمی پای هر گونه جنبش برای عدالتخواهی را به بند می کشد. حال این دوراهی با وضوح تمام در برابر سکولارهای عدالتخواه محور مقاومت قرار گرفت.

اما ابعاد ماجرا از این نیز فراتر می رفت. حمله ۱۳ آوریل به اسرائیل در عین حال کارکرد دیگری در درون خود نظام نیز داشت. این حمله قرار بود اقتدار محو شده را مجدداً به نظم سیاسی حاکم برگرداند. پس از آغاز جنگ غزه همه زمینه‌ها نیز برای آن مناسب بودند و نظام نیز در هفت ماه گذشته تمام هنر خود را به کار برده بود تا در دل این تحولات موقعیت خود هم در داخل و هم در عرصه بین‌المللی را نیز تثبیت کند. غزه در سطح جهانی به شکافی در درون لیبرالیسم نیز منجر شده بود که بویژه در جدا شدن جناح چپ آن در آمریکا و شکلگیری وسیع‌ترین جنبشهای جوانان از دوران جنگ ویتنام به این سو خود را به نمایش می گذاشت. در درون نظام جمهوری اسلامی نیز خطوط همین صف بندی از همان آغاز جنگ غزه آشکار می شد. طیف نسبتاً گسترده ای از لیبرالهای درون نظام و رسانه‌های پر نفوذشان، از شرق تا اعتماد، با غزه همدلی نشان داده و مسبب اصلی فجایع غزه را در راست اقتدارگرا نشان کردند که در اسرائیل با نتانیاهو خصلت نمائی می‌شد و در آمریکا نیز با راست جمهوریخواه و ترامپی و بیش از همه ضد ایرانی. برای اینان جنگ غزه بویژه فرصتی بسیار مناسب برای ترمیم روابط با اروپا و زنده کردن مجدد برجام بدون امکان خرابکاری نتانیاهو در آن بود.

در مقابل، بخش دیگری از آنان و بویژه دریده ترین و وقیح ترین نمایندگانشان، کسانی از قبیل زیباکلام، جنگ غزه را فرصتی برای گسست کامل از سیاست منطقه‌ای مسلط جمهوری اسلامی تشخیص داده و با بزرگنمائی خطر جنگ و نابودی توسط «ابرقدرت» اسرائیل از همان ابتدا خواستار کنار کشیدن ایران از وقایع غزه شدند. همین شکاف نیز بود که در جریان انتخابات مجلس نیز در درون اردوی اصلاح طلبان پدیدار شده بود و بخشی را به شرکت در انتخابات و بخشی را به تحریم آن کشانده بود. حال و پس از حمله به اسرائیل، این شکاف بویژه آشکارتر در معرض نمایش قرار گرفت. این بار حتی سران شناخته شده اصلاح طلبان به دفاع از سیاست نظام در احیاء اقتدار منطقه‌ای در برابر اسرائیل پرداختند و برجامی ترین سیاستمدار اردوی اصلاحات، حسن روحانی که مدتی قبل صلاحیت وی برای انتخابات مجلس خبرگان نیز تأیید نشده بود،‌ به دفاع از اقدام جمهوری اسلامی پرداختند.

این تحول در درون فراکسیون حاکم نیز بازتاب خود را یافت. برای آن‌ها نیز این حمله فرصتی مناسب برای بازسازی اقتدار دولت و تثبیت نقش خویش به عنوان عامل این بازسازی تلقی گردید. برای مشرق نیوز «صحبت های آقای روحانی در قبال عملیات غرورآفرین سپاه پاسداران از موضع خردمندی بیان شده اند.

باید تصریح کرد که فضای سیاسی کشور همواره باید مقوّم امنیت ملی باشد و در مقاطعی که حاکمیت در راستای امنیت ملی؛ اقدامی فراگیر انجام می دهد البته نیاز است تا نیروها و رجال سیاسی نیز به صحنه بیایند و با التزام بی قید و شرط به مبانی امنیت ملی؛ در راستای تقویت حرکت امنیت بخش حاکمیت گام بردارند.

با توجه به این اصل مهم؛ مشاهده می شود که سخنان آقای روحانی بعنوان رئیس جمهور سابق کشورمان؛ سخنانی پخته و در راستای تقویت امنیت ملی است که سایر فعالان سیاسی (خاصه در جناح اصلاح طلب) نیز باید از روحانی درس آموخته و بر همین سیاق حرکت کنند.»

همین رویکرد در قبال خاتمی نیز در رسانه‌های جریان مسلط مشاهده می شد. حال و به یکباره موضوع حجاب و گشت ارشاد و طرح نور همه این دستاوردها را به مخاطره انداخته بود. به همان اندازه که سیاست منطقه‌ای نظام توانسته بود حتی تا فراتر از مرزهای نظام و در درون بخشهایی از اپوزیسیون نیز همگرائی با نظام را تقویت کند، حال مسأله حجاب می‌رفت که تمام این دستاوردها را از بین ببرد. باید چاره‌ای اندیشیده می شد. اما کدام چاره؟

برای «عقلا»ی نظام این چاره در آن بود که کل ماجرا به زیاده روی ها و اقدامات نسنجیده این یا آن مرجع و شخص و نهاد تحویل شود. اصل قضیه اما قرار است همچنان پا برجا باقی بماند. به تعبیر رهبر، حجاب هم واجب شرعی است و هم واجب سیاسی. اما رهبر رهبر نبود اگر که در ایجاد ابهام استاد نبود. ابهامی که ذیل عنوان خطوط کلی سیاستهای نظام تعریف می‌شود و امکان فرمولبندی های مناسبی را برای رهبر فراهم می‌کند که قالبها و چهارچوبهای توازن و همچنین جدال درون نظام را شکلبندی می کنند. و در این مورد فرمول روشن بود: دشمن در این میدان با نقشه وارد شده است و ما نیز باید با نقشه وارد شویم. نقشه ای که البته تعیین آن بر عهده مجلس و مجمع تشخیص و شورای نگهبانی است که ماهها (و شاید هم سالها!) است که از تبیین آن درمانده اند و در حال پس و پیش کردن آنند و دولت نیز قادر به تعیین سیاستی روشن نیست که نه سیخ بسوزد و نه کباب نیست. نه مهسایی جان ببازد و نه بی حجابی در درون مترو و خیابان جولان بدهد.

به این ترتیب این بار نیز تعیین تکلیف به زورآزمایی در درون نظام محول شد. از درون بیت رهبری به توییتر ندا رسید که از قرار برخی مسئولین در قضیه حجاب به خاطر برخورد نسنجیده تذکر دریافت کرده‌اند تا بلافاصله ضد حمله درونی نیز آغاز شود که عده‌ای سلایق خود را به رهبری نسبت می‌دهند در حالی که رهبری به صراحت تمام نه تنها تأکید بر حفظ حجاب را لازم دانست، بلکه حتی پس از حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق و در اوج تنش با آن نیز در جریان سخنرانی روز قدس با ذکر جملاتی کوتاه از قضیه اسرائیل عبور کرد تا به طور مفصل برای دقایقی نسبتاً طولانی به مسأله حجاب و نقشه دشمن برای آن بپردازد. یک بار دیگر صف بندی جدیدی درون نظام و درون و بیرون نظام شکل گرفت و براندازان و سرنگونی طلبان سرخورده را نیز شاد و بشاش وارد میدان کرد. حال جنگ وارد دور تازه خود شده است.

پرسش اساسی اما این نیست که کدام نیروهای درگیر در این جنگ چه اهدافی را دنبال می کنند. این ساده‌ترین نوع برخورد به وقایع است. به راحتی می‌توان گفت یک طرف جدال را تندروهای مذهبی یا به تعبیر سکولارهای افراطی نیروهای طالبانی و داعشی و امثالهم تشکیل می‌دهند و یک طرف جدال را سکولارها یا به تعبیر همان تندروهای مذهبی نیروهای سلیطگی و هرزگی. می‌توان همه این‌ها را نیز یا به نقشه های دشمن نسبت داد و یا به افراط تندروهای دو طرف و امثالهم. پرسش اساسی اما این است که چرا در مقطع کنونی نیروهای متخاصم چنین آرایش ایدئولوژیکی به خود گرفته‌اند و چرا امکان دستیابی به تعادلی پایدار بین این نیروهای متخاصم نیست.

این بحث را ادامه خواهیم داد.

منتشر شده در سایت تدارک، 7 اردیبهشت 1403، 26 آوریل 2024

بخش ۴- مسئول تاریخ کیست؟

اگر نظام برای گذار از این دوران متلاطم نیاز به همگرائی وسیع‌تر در سطح جامعه دارد، پس این تشنج افزائی در سطح جامعه، این عدم انعطاف در برابر مسأله حجاب برای چیست؟ آیا آنچنان که منتقدان سکولار در درون محور مقاومت مدعی اند این عدم انعطاف نشان فقدان عقلانیت در حکمرانی نیست؟ مگر قرار نبود که رابطه دولت با جامعه ترمیم و اعتماد از دست رفته احیاء شود؟ پس این درگیری‌های «زائد» برای چیست؟

۱

در برهه عجیبی از زمان به سر می بریم. نه تنها شتاب تحولات در سرتاسر جهان به طور بی‌وقفه ای در حال افزایش است، بلکه همچنین توفندگی آنان نیز افزایش می یابد. هر روز به نظر میرسد که آنچه تا روز گذشته واقع شده است گویی تنها پیش پرده‌ای از نمایش اصلی بود که امروز در جریان است و آنچه امروز نمایش اصلی نمودار می‌گردد خود فردا پیش پرده‌ای بیش نیست. به نظر می‌رسد که تمام ویرانی هایی که اکنون پدیدار گشته اند و تمام جابجایی هایی که به وقوع پیوسته اند تنها خسارات جانبی زلزله ای هستند که در نقطه‌ای دور و در میانه اقیانوس به وقوع پیوسته و سونامی مهیبی را به سوی ساحل روانه کرده است که با هر میزان پیشروی اش هم بر ابعاد امواجش و هم بر سرعتش افزوده می شود. گویی جهان در انتظار لحظه فرود امواج سونامی بر زمینهای ساحلی است. تمام مسأله نیز همین است. زلزله ای که این سونامی را شکل داده است تنها می‌توانست در عمیق ترین نقطه اقیانوس و در بزرگترین گسل تکتونیک بین قاره ای واقع شده باشد که قادر به تولید چنین تلاطمی گشته است. تنها شکاف ارزشدر عمیق‌ترین لایه‌های نظم مسلط به جهان و در میان بزرگترین گسل های آن می‌توانست اینچنین سیلی از تحولات را از دورترین نقطه در شرق آسیا تا غرب آمریکا را به جریان اندازد. از نظر ابعاد بازیگران این نمایش عظیم تراژیک، تمام آنچه در تاریخ بشری واقع شده است، از لشگرکشی های امپراطوری های روم و یونان و ایران باستان تا فتوحات مغولها و حتی تا دو جنگ جهانی قرون معاصر، نمایشهایی عروسکی به نظر می آیند. این بار نه میلیونها و دهها و حتی صدها میلیون، بلکه میلیاردها انسان درگیر جدالی واحد در سرتاسر جهان و برای شکل دادن به آینده اند.

وقایع «کوچک» نیز تنها بر متن چنین پانورامای بزرگی قابل فهم اند. و بر چنین متنی به پاسخ به پرسشی بیندیشیم که در قسمت پیشین به پیش کشیدیم و جواب آن را به بعد موکول کرده بودیم: پرسش اساسی اما این نیست که کدام نیروهای درگیر در این جنگ چه اهدافی را دنبال می کنند. این ساده‌ترین نوع برخورد به وقایع است. به راحتی می‌توان گفت یک طرف جدال را تندروهای مذهبی یا به تعبیر سکولارهای افراطی نیروهای طالبانی و داعشی و امثالهم تشکیل می‌دهند و یک طرف جدال را سکولارها یا به تعبیر همان تندروهای مذهبی نیروهای سلیطگی و هرزگی. می‌توان همه این‌ها را نیز یا به نقشه های دشمن نسبت داد و یا به افراط تندروهای دو طرف و امثالهم. پرسش اساسی اما این است که چرا در مقطع کنونی نیروهای متخاصم چنین آرایش ایدئولوژیکی به خود گرفته‌اند و چرا امکان دستیابی به تعادلی پایدار بین این نیروهای متخاصم نیست.

ماجرا مربوط بود به جنجال حجاب و گشت ارشاد و گفتیم که اتفاقاً در آن ماجرا است که باید ضد حمله اصلی اسرائیل را جست. حال و چند روز پس از آن ماجراها، موج دوم «زن، زندگی، آزادی» نیز به بیان برخی از پاترون های آن آغاز شده است که «مرحله توماج» نام گرفته است. گزارش شاهکار بی بی سی جهانی درباره نیکا شاکرمی هم جبهه دیگری بود که باز شد. به عبارتی، جنگ فرسایشی هم‌اکنون و پس از فروکش کردن جبهه نظامی، در لااقل دو جبهه دیگر با شدت بیشتری از سر گرفته شده است. و پرسش هم همین بود. چرا در اوج موفقیت نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی طرح نور به میان کشیده می‌شود و به التهاب در جامعه دامن زده می شود؟ چرا درست در چنین زمانی حکم اعدام توماج صالحی اعلام می شود؟ پیروان سکولار محور مقاومت حیرت زده اند، عصبانی اند. آن‌ها نمی‌توانند این را درک کنند که چرا عده‌ای مذهبی افراطی دستاوردهای بزرگ محور مقاومت را عقب می‌رانند و وحدت گسترده‌تری را که از نظر آنان حول مسأله امنیت ملی در میان لایه‌های مختلف اجتماعی در حال شکلگیری است اینچنین تخریب می کنند. نگرانی ای که البته مراکز قدرتمندی در درون نظام نیز در آن شریکند و بازتاب آن را در ارگانهای رسانه ای نزدیک به سپاه پاسداران و حتی در سایت رهبری نیز می‌توان دید.

حقیقتاً نیز این پرسش می‌تواند طرح باشد. چرا نظام خود در لحظاتی که می‌تواند طرف مقابل خود را عقب براند چنین دستاویزهای مناسبی را در اختیار «دشمن» قرار می دهد؟ مگر نه اینکه برانداز دست راستی و سرنگونی طلب دست چپی متفق القول اسلام ارتجاعی را علت و عامل اصلی تمام این تشنجات و تلاطمات اجتماعی و غیر قابل اصلاح می‌دانند و حول همان نیز نیرو جمع کرده‌اند و می کنند؟ پس این اصرار برای چیست؟ آیا حقیقتاً آن‌ها هم مانند طالبان بیست سال قبل و داعش و القاعده بر اساس محرک‌های ایدئولوژیکشان عمل می‌کنند و چاره‌ای جز این ندارند حتی اگر اقداماتشان غیر عقلانی نیز باشد؟ یا اینکه می‌توان توضیحی عقلانی برای این هنجارهای نظام حکومتی نیر تصور نمود؟

کمی از صحنه دور شویم تا تصویر بزرگتری را ببینیم و بعد بهتر بتوانیم دوباره به صحنه نزدیک شده و به جستجوی پاسخ برآییم.

۲

ده ماه قبل شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، برای شرکت در کنفرانس سالانه سران کشورهای عضو آسه‌آن وارد سانفرانسیسکو شد. مقدمه سفر شی به سانفرانسیسکو سفر جانت یلن و مهم‌تر از آن گوین نیوسام به چین برای متقاعد کردن شی به سفر به آمریکا و دیدار با جو بایدن بود که چین هیچگونه تمایلی بدان نداشت.

آنچه در سفر شی به سانفرانسیسکو اتفاق افتاد حتی به تصور خوش بین ترین ناظران روابط دو کشور نیز خطور نمی کرد. نه تنها استقبال از شی دست کمی از تجلل استقبال از یک امپراتور نداشت، بلکه دیدار وی با بایدن هم آنچنان که چینی‌ها اصرار کردند، پیش از برگزاری کنفرانس واقع شد تا تحت تأثیر تصمیمات کنفرانس قرار نگیرد و برعکس، خود بر کنفرانس تأثیر بگذارد. همین نیز شد و این دیدار بود که کنفرانس را حتی تحت الشعاع نیز قرار داد.

اما آنچه پس از کنفرانس و در جریان برگزاری مهمانی بزرگ به افتخار شی جین پینگ، رئیس جمهور چین و صدر حزب کمونیست حاکم در این کشور، واقع شد حتی از آن نیز فراتر رفت. در آنجا این الیت اقتصادی و گل سر سبد کلان سرمایه داران این کشور بود که به دستبوس اعلیحضرت شی شتافته بود. گزارش پرتال رئال کلیر پالیتیکز (آرسی پی)،‌ از رسانه‌های پر نفوذ ضدچینی مخالف بایدن و گلوبالیسم تا اندازه‌ای می‌تواند روشن کند که آنجا چه گذشت:

«شب چهارشنبه در محوطه سالن رقص هتل هایت سانفرانسیسکو رؤسای آمریکای کمپانی ها جمع شدند تا حضور شی به عنوان «مهمان افتخاری» را جشن بگیرند. مراسمی که حدوداً ۴۰۰ نفر در آن شرکت کردند. …

این رؤسا چنان از حضور در یک سالن با رئیس جمهور چین هیجان‌زده بودند که حتی قبل از اینکه وی سخنرانی‌اش را آغاز کند دو بار برای او ایستاده کف زدند. غولهای بیزنس آمریکا شامل تیم کوک از اپل، استیو شوارتسمن از بلک استون، لاری فینک از بلک راک، استانلی دیل از بوئینگ و آلبرت بورلا از فایزر در معیت جینا ریموندو وزیر تجارت آمریکا تا پهلو به پهلو با شی و هم پالکی های او از مقامات چینی بایستند.

بلیت مراسم برای هر نفر از ۲۰۰۰ دلار شروع می‌شد و کمپانی های متعددی تا ۴۰ هزار دلار برای خریدن ۸ صندلی در سالن و یک صندلی در کنار میز شی پرداختند. بعد از صحبتهای شی، شرکت کنندگان یک بار دیگر ایستاده برای او کف زدند.»

جالب بود، نه؟ از نظر نویسنده آن گزارش معلوم بود که ماجرا چیست. این همان جو بایدنی است که ترامپ از سالها قبل او را عامل نفوذی چین می‌دانست و در رسانه‌های محافظه کار ضد چینی در آمریکا در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ رقابت اصلی را بین ترامپ و حزب کمونیست چین معرفی می کردند. حال برای آن‌ها روشن بود که بایدن چنین سیاستی را در پیش بگیرد. ده ماه بعد اما روشن شد که این بایدن به همان اندازه نوکر چین بود که ترامپ نوکر روسیه معرفی می‌شد. در دوران ترامپ بود که مناسبات بین روسیه و آمریکا تا پیش از جنگ اوکراین به وخیم ترین سطح خود رسیده بود.

ده ماه بعد از سانفرانسیسکو، آنتونی بلینکن باز هم به چین سفر کرد. اما این بار نه برای متقاعد کردن شی به چیزی، بلکه برای اعلام جنگ به آن. بایدن گلوبالیست نوکر چین اکنون دست به همان کاری زد که ترامپ آنتی گلوبالیست نوکر پوتین نسبت به روسیه انجام داده بود. بلینکن در اقدامی کم سابقه – اگر نگوییم بی سابقه – در خاک خود چین و در حالی که هنوز سفرش به پایان نرسیده بود در کنفرانس مطبوعاتی علناً به تهدید چین پرداخت مبنی بر اینکه اگر چین به نگرانی‌های آمریکا و اروپا در مورد به خطر افتادن امنیت اروپا در نتیجه پیروزی روسیه در اوکراین توجه نکند و همچنان قطعات لازم برای تولیدات نظامی را به روسیه ارسال کند و اقدامی در جهت تغییر این سیاست صورت ندهد، در آن صورت آمریکا اقدام خواهد کرد همچنان که با تحریم برخی از کمپانی های چینی این اقدامات را هم‌اکنون آغاز نیز کرده است. و این تازه فقط بخشی از تهدیدات بود. آلکساندر مرکوریوس فعال رسانه ای کانال یوتیوبی دورن The Duran راست می‌گوید که چنین چیزی در عرف دیپلماتیک بی سابقه است و قبلاً می‌توانست علت آغاز یک جنگ باشد و اشاره می‌کند که اظهارات تهدیدآمیز سفیر آلمان در فرانسه در سال ۱۸۷۰ بود که بلاواسطه به جنگ منجر شد. چینی‌ها البته جنگی را آغاز نکردند اما با «درز» دادن ویدئوی گفتگوی شی جین پینگ با رئیس تشریفات ریاست جمهوری نشان دادند که برای مهمانشان یک پاپاسی هم ارزش قائل نیستند.

پرسشی که در رابطه با ایران طرح بود حالا اینجا نیز قابل طرح است. چه شده است؟ طرفداران رئال پلیتیک یا رئالیستها، مانند طرفداران سکولار محور مقاومت در ایران، پاسخ خواهند داد که بایدن سیاست عقلانی را کنار گذاشته است و سیاست امر ممکن است و غیره. واقعیت اما این است که این تنها سیاست عقلانی ممکن برای آمریکای بهار سال ۲۰۲۴ است. بایدن نمی‌تواند سیاست دیگری را اتخاذ کند. ده ماه قبل او می‌توانست برای اینکه ده ماه قبل نه توفان الاقصی شروع شده بود و نه اوکراین در آستانه فروپاشی قرار داشت. ده ماه قبل هنوز اوضاع خاورمیانه تحت کنترل بود، پیمان ابراهیم داشت پیش می‌رفت و چشم اندازهای کریدور تجاری هندوستان به اسرائیل از طریق امارات و عربستان و اردن مایه دلگرمی نسبت به آینده‌. ده ماه بعد همه چیز تغییر کرده است. آمریکا اکنون در معرض خطر از دست دادن کامل نفوذ خود بر خاورمیانه قرار گرفته است که امروز بیش از هر زمان دیگری با حیات متزلزل رژیم صهیونیست گره خورده است. صف ناتو و دول اروپایی سیاسی-دیپلماتیک در ده ماه گذشته ضربات سنگینی را متحمل شده است. به طور مشخص آمریکا هیچ‌گاه از نظر دیپلماتیک تا این حد در سطح جهان منزوی نبوده است و متحد نزدیک آن، آلمان، نیز اکنون در لاهه بر صندلی اتهام نسل کشی نشسته است. از نظر نظامی نیز نه فقط اوکراین، بلکه خاورمیانه نیز حد قدرت – یا بهتر بگوییم ناتوانی – بلوک ناتو را برای جهانیان آشکار کرده است. غزه کوچک در برابر ارتشی مقاومت کرده است که از قرار حرفه‌ای ترین ارتش دنیا بود و ائتلاف دریایی چند کشور اصلی غرب، یعنی لااقل آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه، در برابر حوثی ها عملاً تبدیل به یک ببر کاغذی شده است. و از نقطه نظر غرب طلائی علت‌العلل همه این‌ بدبختی‌ها را باید در روسیه جست. روسیه است که باید در هم شکسته شود و برای درهم شکستن آن باید منابع تبادل تجاری آن را قطع کرد و مهم‌ترین این منابع نیز چین است. و در این تقابل ظاهراً سیاسی با چین است که در عین حال می‌توان به بازسازی صنایع آمریکا نیز امیدوار بود. جانت یلن در سفر به چین پیش از بلینکن صراحتاً از توان بالای تولیدی چین شکایت کرده بود و بلینکن نیز همان را در کنفرانس خبری خود تکرار کرده بود. در برابر این ابرقدرت اقتصادی هیچ شانسی برای آمریکا به عنوان رهبر «جهان آزاد» باقی نمی‌ماند مگر اینکه این جهان از حیطه نفوذ اقتصادی چین و نفوذ نظامی روسیه جدا شود. این معنای اعلام جنگ دوفاکتوی امروز است همچنان که معنای اعلام تشنج زدایی ده ماه قبل از آن چیزی جز باز گذاشتن بازارهای چین برای سرمایه‌گذاری آمریکایی و حفظ سیادت آمریکا در دل آن رابطه نبود. آن معادله امروز دیگر کارکرد ندارد. معنای این تغییر سیاست نیز در همین است.

۳

روزنامه شرق تیتر گزارشی بصری در مورد گشت ارشاد را این زده است: «مسئول گشت ارشاد کیست؟». عنوان این بخش مقاله نیز از همین تیتر شرق انتخاب شده است. از نظر شرق البته روشن است که مسئول ماجرای طرح نور خود دولت رئیسی است. در‌ واقع حتی این هم نیست و خود شخص رهبر مسئول است و فقط ملاحظات بالاتر مانع از آن می‌شوند که مسئولیت او مستقیماً مورد بحث قرار بگیرد. سیاست دیرینه طیف اصلاح طلب و تکنوکراتها و بوروکراتهای درون نظام همواره تضعیف فرسایشی موقعیت رهبر از طریق سایش پایگاه وی در درون نظام همراه با اجتناب از رویارویی مستقیم با شخص رهبر بوده است. مگر در مواقعی استثنائی از قبیل طغیان سبز و بلوای زن زندگی آزادی در این سیاست تغییراتی دیده می‌شد، آن هم نه از سوی کل این طیف بلکه از سوی رادیکالترین هایشان. با عادی شدن اوضاع، سیاست به همان روال همیشگی باز می‌گشت و اکنون نیز چنین است. آن‌ها می‌دانند که زمان به نفع آن‌ها کار می‌کند. اگر واقعه‌ای اتفاق افتاد که به سیر اوضاع سرعت ببخشد چه خوب، اگر نه آن‌ها می‌دانند که چگونه باید صبورانه مواضع تازه‌ای را یکی پس از دیگری تصرف کنند. اینکه آیا آن‌ها در شرایط تغییر یافته کنونی هم با همین طمأنینه پیش خواهند رفت، باید دید. هر چه باشد اوضاع متلاطم تر از آن است که بتوان با همان آرامش پیشین حرکت کرد. تصمیمات بزرگی در حال اتخاذ شدنند که می‌توانند تأثیرات درازمدتی بر توازن قوا بگذارند. و این البته نه فقط برای آنها، بلکه برای جریان هژمونیک کنونی درون نظام نیز صدق می‌کند و حمله وعده صادق هم نشان داد که آن‌ها به خوبی بر این واقفند. و از همین جا یک بار دیگر باید به طرح این پرسش پرداخت که اگر چنین است و اگر نظام برای گذار از این دوران متلاطم نیاز به همگرائی وسیع‌تر در سطح جامعه دارد، پس این تشنج افزائی در سطح جامعه، این عدم انعطاف در برابر مسأله حجاب برای چیست؟ آیا آنچنان که منتقدان سکولار در درون محور مقاومت مدعی اند این عدم انعطاف نشان فقدان عقلانیت در حکمرانی نیست؟ مگر قرار نبود که رابطه دولت با جامعه ترمیم و اعتماد از دست رفته احیاء شود؟ پس این درگیری‌های «زائد» برای چیست؟

زائد؟ موضوع دقیقاً همین است. از نظر منتقد سکولار درون محور مقاومت این درگیری می‌تواند زائد تلقی شود اما از نظر نیروهایی که چنین سیاستهایی را در پیش می‌گیرند و درست در مقطع آغاز اوجگیری بزرگترین جدال تاریخی با خونین ترین دشمن منطقه ای، جدالی با عواقب جهانی، طرح نور راه می‌اندازند و مدت کمی بعد هم حکم اعدام توماج صالحی را اعلام می‌کنند، ماجرا می‌تواند کاملاً متفاوت باشد. آن اقدامات «زائد» می‌توانند برعکس اقداماتی کاملاً ضروری باشند. مسأله این است که «عقلانیت» مفهومی نیست که برای همه معنایی واحد داشته باشد. آن که دیگری را به اتخاذ سیاستی غیر عقلانی متهم می‌کند در صدد تقویت عقلانیت عاملان کنونی نیست، در تلاش برای تقویت سیاستی متفاوت از طریق تضعیف عاملان کنونی و جایگزینی آنان با عاملانی دیگر است. و در ایران کنونی منتقدان طرح نور و حجاب اجباری در درون نظام نیز همین هدف را دنبال می‌کنند. آن‌ها در صدد جایگزینی آن سیاستها از طریق جایگزینی عاملان این سیاستها هستند.

اما حقیقتاً این پرسش جای طرح دارد که چرا در میانه بزرگترین جدال تاریخی در شکل دادن به آینده کل منطقه – و حتی به نوعی، جهان – ماجرای گشت ارشاد به موضوع اصلی مجادلات اجتماعی بدل می شود؟ به ویژه اینکه این بار بر خلاف ماجرای تراژدی سرنگونی هواپیمای اوکراینی، اصل واقعه نه ناشی از عمل‌کرد اشتباه و یا ناکارآمدی سیستم، بلکه ناشی از اراده آگاهانه بخشی از نظام سیاسی حاکم بود و هست. چگونه می‌توان این به قول منتقدین «فقدان عقلانیت» را توضیح داد؟ یا شاید هم توضیحی عقلانی برای آن هست که منتقدین نمی‌خواهند و یا نمی‌توانند آن را ببینند.

۴

برای نزدیک شدن به موضوع و فهم دقیق‌تر آن، یک بار دیگر کمی فاصله بگیریم و از دورتر نگاه کنیم. بالاتر دیدیم که چگونه کسی که به پادویی برای پوتین متهم بود باعث بیشترین تخریب در مناسبات آمریکا و روسیه شد و کسی که وی را مزدبگیر شی جین پینگ معرفی می‌کردند عملاً آمریکا و چین را به نقطه رویارویی همه جانبه سوق می دهد. در هر دو حالت، عاملان آن سیاستها را نمی‌توان به سادگی به فقدان عقلانیت متهم نمود. البته هستند کسانی که دقیقاً همین کار را انجام می دهند. در سیاست بین‌المللی جفری ساکس و جان مرشهایمر در شمار شاخص ترین چنین منتقدینی قرار دارند که عدول از رئالیسم سیاسی را نشانه ای از فقدان عقلانیت نیز می دانند. با این حال شمار کسانی که سیاستهای اتخاذ شده توسط ترامپ و سپس بایدن را درست می‌دانند و از آن‌ها به عنوان سیاستهایی کاملاً عقلانی دفاع می‌کنند به مراتب بیشتر از منتقدینی از نوع مرشهایمر است. همچنین در میان آن دو صف متخاصم، منتقدین هر کدام از رقبا رقیب دیگر را نه به فقدان عقلانیت، بلکه به تبعیت از نیرویی دیگر متهم می کنند. عقلانیت در آن انتقاد نقشی – یا لااقل نقش چندانی- ایفا نمی‌کند. علت آن هم روشن است. هم سیاستهای متخذه توسط ترامپ و هم اقدامات بایدن، آشکارا موقعیت آمریکا را تضعیف نکرده اند. برعکس، اتفاقاً به نظر می‌رسد که در هر دو مورد سیاستهای رویارویی و تقابل با رقبا شتاب روند پایه‌ای تضعیف جایگاه آمریکا را تا حدی کند نیز کرده و به این ترتیب به موفقیتهایی نیز دست یافته باشد. در مورد اروپا ماجرا کاملاً متفاوت است.

از زمانی که اروپا – و در مرکز آن، آلمان – تصمیم به اجرای پلتفرم سرمایه داری سبز گرفت و مجموعه سیاستهای جنسیتی و محیط زیستی و جمعیتی را اجرائی کرد، موقعیت آن در سلسله مراتب جهانی به طور آشکاری دچار تزلزل شد. بویژه با آغاز جنگ در اوکراین، اروپا روز به روز در موقعیتی ضعیفتر از روز قبل قرار گرفت. اتحادیه ای که زمانی حتی بخشا به عنوان تنها آلترناتیو ممکن در برابر هژمونی آمریکا تلقی می شد، اکنون در موقعیتی قرار گرفته است که نزد تقریباً همه ناظران و نظریه پردازان در آرایش ژئوپلیتیک آتی حتی در شمار یکی از قطبهای بین‌المللی نیز نخواهد بود و این در حالی است که روسیه ای که تا مدت کوتاهی پیش از جانب اینان به عنوان یک قدرت منطقه ای مورد تمسخر قرار می گرفت، اکنون برای همگان به عنوان یکی از قطبهای آرایش جهانی آینده پذیرفته شده است.

سیاستهای اتخاذ شده توسط دول اروپایی در سالهای اخیر آنچنان موقعیت اتحادیه اروپا و اصلی‌ترین کشورهای آن، آلمان و فرانسه، در مناسبات بین‌المللی را تضعیف کرده‌اند که اصولاً نمی‌توان آن را عقلانی خواند. حقیقتاً نیز با عقل سلیم جور در نمی‌آید که رئیس دولت یک کشور (آمریکا) در حضور رئیس دولت یک کشور دیگر (آلمان) حیاتی ترین پروژه تأمین انرژی آن کشور (نورد استریم) را تهدید کند و او حتی به روی مبارک خود نیاورد. و بدتر از آن، حتی این تهدید را عملی هم کند و باز هم نه تنها هیچ واکنشی نشان داده نشود، بلکه حتی قطع «وابستگی» به انرژی ارزان روسیه و در مقابل وابسته شدن به انرژی فوق‌العاده گران آمریکا جشن نیز گرفته شود. از این‌گونه موارد به فراوانی می‌توان بر شمرد. از خارج کردن نیروگاههای اتمی از مدار تولید برق در آلمان و به راه انداختن مجدد نیروگاههای زغال سنگی تا تحریم نفت روسیه و خرید همان نفت از هندوستان به قیمتی به مراتب بالاتر. و سرانجام تخصیص منابع عظیمی به حمایت از اوکراین در جنگ با روسیه به جای تلاش برای عملی کردن قراردادهای صلح معروف به مینسک ۱ و مینسک ۲ که پس از کودتای ۲۰۱۴ اوکراین منعقد شده بودند.

می‌توان موارد متعددی از چنین رویکرد «غیر عقلانی»‌را نشان داد که حتی پیش از عملی شدن می‌شد زیانبار بودن آن را تشخیص داد. از تزریق واکسن تست نشده به جمعیت خودی و خودداری از ارسال آن به کشورهای فقیر که عملاً خود جمعیت کشورهای غربی را با مخاطرات سلامتی غیر قابل ارزیابی مواجه کرده است تا تحمیل سیاستهای جندریستی و مهاجرپذیری مهار گسیخته که باز هم از پیش روشن بود که منشأ دشواریهای بیشتری خواهند بود که ایجاد انشعاب و شکاف در خود همان جوامع غربی از نخستین چنین عواقبی خواهد بود. همه این‌ها را چگونه باید تبیین کرد؟

روش رایج در میان منتقدان تحویل موضوع به غیر عقلانی بودن، عدم تشخیص منافع ملی و عواملی از این دست است. به طور مثال یک فعال آلمانی جنبش صلح خواستار صلح با روسیه و ایجاد یک سیستم امنیتی واحد در اروپا با مشارکت روسیه دولت این کشور و طبقه حاکمه را متهم به آن می‌کند که منافع ملی را تشخیص نداده و آگاهانه یا غیر آگاهانه به آن ضربه می زند. یا آگاهانه که در این صورت واسال آمریکا به شمار می‌آیند و یا غیر آگاهانه که در این صورت ارتباط با واقعیت را از دست داده‌اند و تصمیمات غیر عقلانی اتخاذ می کنند. به عبارتی کسی که در حکومت نیست کسانی را که حکمرانی می‌کنند متهم به آن می‌کند که منافع طبقه حاکمه را درست تشخیص نمی دهند. این چیزی نیست جز رویکردی وارونه به وقایع. به جای آن که تحلیل کنند که چرا و چگونه این مشی بر دستگاه دولتی مسلط شده است و بازتاب کدام تحولات پایه‌ای تر است، سیاستگذاری مجریان را باعث و بانی وضعیت قلمداد می کند. نتیجه چنین رویکردی نیز باید روشن باشد: به جای حرکت برای تغییر مبانی تولید و بازتولید آن طبقه حاکمه و آن سیاست ورزی، روش تغییر وضعیت را در تغییر این سیاستگذاری دنبال می‌کند بدون آن که به مبانی تولید کننده چنین رویکردهایی بپردازد.

در مورد مشخص اروپا و آلمان تمام جنگ طلبی و جندریسم بورژوازی آلمان محصول بند و بستهای باندهای درون و پیرامون داووس و دارو دسته سوروس و امثالهم تلقی می‌شود در حالی که خود داووس و امثال سوروس محصول تحول مادی پایه‌ای تری در خود روند تکامل سرمایه داری جهانی اند. این داووس و بنیاد سوروس و راکفلر نبودند که مثلاً سرمایه داری مالی انگلی مسلط بر جوامع غربی و امپریالیسم دلاری را شکل دادند، برعکس، داووس و سوروس بر متن حرکت سرمایه در سطح جهانی و تغییر الگوهای انباشت در دوران پسا جنگ سرد و به عنوان بازتابی از آن تحولات – یا به عبارت ماتریالیستی تر: جزئی از تحولات – شکل گرفتند. همان تحولات پایه‌ای تر مربوط به تحرک سرمایه در سطح جهانی و گسترش و تعمیق مناسبات سرمایه داری در کل کشورهای جهان بود که از یک سو سرمایه غربی را عملاً با تمرکز در حیطه های تکنولوژی های سرمایه بر تبدیل به سرمایه مسلط در سطح جهانی نمود و از سوی دیگر با انتقال وجه مادی تولید و سرمایه های کاربرتر به نقاط دیگر تکامل سرمایه داری و تمرکز بر انتقال ارزش اضافه از سایر نقاط جهان به غرب طلائی با روشهای گوناگون سلطه مالی و ارزش و سیاسی و نظامی، عملاً پایه‌های قدرت مادی خود را تضعیف نموده و با بحران سالهای ۲۰۰۸-۲۰۰۹ در برابر به یکباره با خطر از دست دادن تمام دستاوردهای تاریخی خود و واگذار کردن سرنوشت جهان به دست رقبای نوظهور رو به رشدی روبرو شدند که خود در ایجاد آنان نقش ایفا کرده بودند. رویکرد رو به افزایش به جنگ طلبی و رادیکالیسم جنسیتی و نژادی نتیجه چنین تضعیف موقعیتی و تنها ابزاری بود که برای ممانعت از این روند پایه‌ای در دسترس بود. این کلید فهم تحولات جهانی معاصر است و نه توطئه های کلاوس شواب و چرندیات یووال هراری. آن‌ها عاملین و مجریان این تحولند و نه سازندگان آن. بورژوازی امپریالیستی در غرب ابزار دیگری در دست نداشت و ندارد.

بر این اساس تمام اقتصاد دانان آلترناتیوی که مهار سرمایه داری مالی و کازینوئی و بازگشت به «سرمایه داری صنعتی» و «تولید واقعی» را موعظه می‌کنند و تمام فیلسوفانی که در غرب کنار گذاشتن زندگی مصرفی و بازگشت به ارزشها را توصیه می‌کنند، این واقعیت بسیار ساده را درک نمی‌کنند که مدل های مطلوب آنان متعلق به دورانی اند که عمر آن مدتها قبل به سر رسیده است. بورژوازی آلمان و فرانسه و آمریکا و انگلستان امروز دیگر قادر نخواهند بود با بازگشت به تولید ناخن گیر و میز و صندلی و آب میوه گیری و لباسشوئی و انواع تولیدات صنعتی دیگر به رقابت با غولهایی بپردازند که هم امروز از تمام امکانات زیرساختی و انسانی برای چنین تولیداتی برخوردارند و به بهترین وجهی و با کمترین بهایی آن‌ها را به بازارهای جهانی ارائه می کنند. جدال بر سر تولید اتومبیلهای الکتریکی و پنل های خورشیدی و توربین های بادی با چین نشان داد که آن‌ها حتی در عرصه تولیدات صنعتی با تکنولوژی بالا نیز دیگر قادر با بازسازی ساختاری نخواهند بود که زمانی پایه‌های قدرتشان را تشکیل می داد. این است راز فهمیدن جنگ طلبی و فاناتیسم و وحشیگری ایدئولوژیک جندریستی و محیط زیستی و نژادی غرب دمکراتیک. تنها با چنین ابزارهای «جهان شمول»ی است که می‌توان اندک امیدی به حفظ موقعیت برتر خود در سلسله مراتب جهانی امیدوار بود. پیش شرط اتخاذ آن سیاست «صلح طلبانه» و مبتنی بر «اقتصاد واقعی»‌که منتقدین پیشنهاد می کنند، نخست پذیرش واقعیت جدید سلسله مراتب تغییر یافته در هیرارشی قدرت در سطح جهانی است، پذیرش این است که چین و روسیه و حتی ایران و نیجریه و مکزیک و سایرین هم بازیگرانی اند از موضع برابر (و در‌واقع حتی برتر). این دقیقاً آن جیزی است که آن‌ها قادر به پذیرش آن نیستند و برای اجتناب از آن به پرداخت هر بهائی آمادگی دارند. راز سکوت آلمان در برابر نابودی خط لوله گاز نورد استریم در حفظ این جبهه متحد مبارزه است و نه در نوکری برای آمریکا. نوکری این یا آن سیاستمدار البته امری است واضح. اما مسأله اساسی این است که فراکسیونهای قدرتمند سرمایه در درون خود این کشورها نیز با چنین نوکرانی همراهند. دایملر و بایر و زیمنس نیز با بربوک احمق همراهند. بربوک البته احمق است و قادر به تصمیمگیری عقلانی نیست. ممکن است حقیقتاً نوکر هم باشد. اما دایملر و زیمنس و بایر و دویچه بانک نه احمقند و نه نوکر.

اگر با چنین رویکردی به پرسش بالا بپردازیم که این ماجرای طرح نور و گشت ارشاد در میانه آن جدال بزرگ تاریخی در خاورمیانه (و جهان) چه بود، آنگاه به پاسخی متفاوت از آن می‌رسیم که مثلاً مشتی خرمذهبی این بساط را راه انداختند. می‌توان سطح تحلیل را از این بالاتر برد و عنوان کرد که جناح تندرو رژیم یا نظام فرصت به دست آمده از حمله وعده صادق به اسرائیل را فرصت مناسبی برای «یکدست سازی» و «خالص سازی» تشخیص داده است و اعلام هم گشت حجاب و طرح نور و هم حکم اعدام توماج صالحی بازتاب عملی این سیاست است. البته این در سطح وقایع تحلیلی است درست. مخالفان درونی نظام و نظریه پردازان جریانات اصلاح طلب و تکنوکراتها نیز مدام بر همین بوق می دمند. با این حال، این فقط در سطح وقایع درست است. با ماندن در این سطح، آنچه از سوی منتقدین نتیجه گرفته می‌شود تغییر چنین رویکردی است. برای اصلاح طلبان و اپوزیسیون درونی نظام چنین تغییر رویکردی زمینه مناسبی برای بازگرداندن نظام به ریل کارگزارانی-رفسنجانیستی را فراهم می‌کند و به تبع آن راه برای تغییر سیاستهای منطقه ای و جهانی و تعامل با غرب نیز باز می‌شود و برای منتقدین سکولار چنین تغییر رویکردی سبب تقویت اجماع در سطح جامعه حول محور آمریکاستیزی و امپریالیسم ستیزی می شود (به اپوزیسیونهای برانداز و سرنگونی طلب کاری نداشته باشیم که برای آنان یافتن علتهای تغییر رویکرد در درون نظام امری ثانوی است. برای آن‌ها به هر جهت فرقی بین جمهوری اسلامی و داعش نیست و جایی برای ورود به چنین جزئیات به زعم آنان بی‌اهمیتی باقی نمی ماند).

مشکل اما در این مورد نیز همان است که در اروپا هست. تغییر رویکرد راهبردی تنها در صورتی امکانپذیر است که پیش شرط آن فراهم شده باشد. برای اروپا پذیرش به سر آمدن دوران چند صد ساله سروری بر جهان چنین پیش شرطی بود. پیش شرطی با نتایجی بسیار عمیق و دیرپا در حیات اجتماعی خود این کشورها. برای ایران چنین تغییر رویکرد راهبردی برای نظام سیاسی حاکم به معنای واگذاری تمام موقعیت کسب شده تا کنونی و تغییری پایه‌ای در ساختارهای ایدئولوژیک و سیاسی با تبدیل جریان اصلی نظام به یک جریان حاشیه‌ای و فرعی درون آن. ممکن است این پرسش پیش آید که این یعنی چه؟‌ چطور در تمام دوران خاتمی و رفسنجانی و روحانی پذیرش تدریجی چنین تغییراتی امکانپذیر بود اما حالا نیست؟

ویژگی جهانی-تاریخی لحظه کنونی دقیقاً در همین تفاوتی است که در وضعیت توازن نیروها پیش آمده است. دقیقاً آنچه که در اروپا و غرب مانع از اتخاذ یک رویکرد (به زعم منتقدان) «عقلانی» به تحولات ژئوپلیتیک شد و کل غرب را در وضعیت به شدت نامساعد کنونی قرار داد، در ایران نیز مانع از اتخاذ یک رویکرد باصطلاح «عقلانی»‌ در سیاست ورزی نظام حاکم می شود. چرا؟ به این دلیل که جوهر چنان سیاست «عقلانی» ای تأکید بر گسترش اجماع و وفاق و اجتناب از تنش زائی است و چنین رویکردی تنها زمانی مؤثر است و کارآیی دارد که نه تغییر بستر تحولات، بلکه تغییر جایگاه طرفین جدال بر متن بستر موجود موضوع جدال باشد. در چنین شرایطی است که امکان همزیستی بین مخالفین موجود خواهد بود و «عقلانیت» هم جایی در مجادلات پیدا می کند. اما زمانی که خود بستر تحولات تبدیل به موضوع جدال می شوند، آنگاه مخالفتها به دشمنی تبدیل می‌شوند و دیگر جایی برای چنین «عقلانیتی» باقی نمی ماند. یا به تعبیر دقیق: پافشاری بر آن عقلانیت سابق دیگر عقلانی نیست. آنچه تا دیروز عقلانی بود، امروز غیر عقلانی است. برای اروپا و غرب تا دیروز حفظ چهارچوبهای مناسبات با قدرتهای رقیب جهانی، چین و روسیه، عقلانی بود و امروز در هم شکستن آن چهارچوبها عقلانی است. این چیزی است که در نگاه منتقد رئالیست غیر عقلانی جلوه گر می‌شود زیرا که نزد او عقلانیت همانی است که تا دیروز کار می کرد. در‌واقع این خود او است که عقلانی نمی اندیشد.

برای ایران هم همین است. عقلانیت تا دیروز حکم می‌کرد که اصلاحات و اصولگرایی دو بال نظامند و نظام برای پرواز به هر دو بال نیاز دارد، حکم می‌کرد که نظام می‌توانست هم گفتگوی تمدنها داشته باشد و برجام امضا کند و هم سیاست منطقه ای تقویت محور مقاومت را دنبال کند. عقلانیت تا دیروز بود که از یک طرف کم حجابی و شل حجابی را تحمل می‌کرد و با قاسم سلیمانی اعلام می‌کرد که «آن دختر نیز دختر من است» و با رهبر خطاب به نیروهای متعصب مذهبی و از زبان آن خانم بی حجاب می‌گفت که «تو هر چه میگوئی هستم، تو آنچه می نمائی هستی؟». و البته از طرف مقابل نیز عقلانیت آن خانم و آن دختر هم در حد همان شل حجابی باقی می‌ماند و عقلانیت آن لیبرال هم حد و حدود سازگاری با نظام را ترک نمی‌کرد. کوتاه این که با حذف خطر کمونیسم در دهه شصت، جمهوری اسلامی توانست سازوکارهای سیاسی و اجتماعی معینی را تثبیت کند که امکان یک همزیستی کم یا بیش مسالمت آمیز را در اختیار جریانات مختلف سیاسی و ایدئولوژیک قرار می داد. پذیرفته شده بود که اساس مردمسالاری اسلامی بر موازینی لیبرالی پرداخته شود که با آموزه های اسلامی انطباق داده شده اند. امکانی که هر چند وقت یک بار با چالشهایی جدی روبرو می‌شد اما همچنان قابل احیا باقی می‌ماند. این را صف های طولانی رأی به روحانی در دور دوم انتخابات در سفارتخانه های جمهوری اسلامی در خارج از کشور به خوبی به نمایش می گذاشتند که شاهد حضور انبوهی از فعالان اپوزیسیون برای انداختن رأی خود به صندوق بودند. این دقیقاً همان چیزی است که از میان رفته است و دیگر امکان تجدید آن نیست. بی دلیل نیست که در سخنرانی رهبر سه روز پس از حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه، موضوع حجاب مدت زمانی به مراتب بیشتر را به خود اختصاص داد تا موضوع اسرائیل. آن هم با تأکید بر شرعی بودن و واجب بودن رعایت حجاب. البته رهبر رهبر نبود اگر که اینجا هم بار سنگین کشیدن یک دایره چهارگوش یا یک مربع گرد را بر عهده دولت نمی‌گذاشت و از آن نمی‌خواست که موضوع را طوری حل کند که منجر به تنش اجتماعی نشود. سیاستی که رهبر در آن تخصص فراوان دارد و تحت عنوان عدم ورود به مسائل اجرائی پنهان می شود. درست مانند سیاست واگذاری تولید به مردم که حتماً باید پیش برود و البته دولت موظف است که امکانات مشارکت مردم را هم در اختیار آن‌ها بگذارد. و همه‌کس می‌داند که قرار نیست پولی در اختیار بی پولها گذاشته شود تا آن‌ها در تولید مشارکت کنند و مردمی در کار نیست. بازگردیم به موضوع.

آنچه در سالهای اخیر تغییر کرده است و در ایران با ویژگی خود حتی از شدت بیشتری برخوردار شده است، بحرانی است که سرمایه داری از نقطه نظر ایدئولوژیک وارد آن شده است و خود را با سقوط لیبرالیسم از موقعیت ایدئولوژی هژمون و جایگزینی آن با ملغمه ای از ارتجاع آشکار سیاسی و انواع فرقه گرایی و بنتامیسم لذت گرای افراطی و مالتوس گرایی و لیبرتاریانیسم به نمایش گذاشته است. وضعیتی که البته به طور مستقیم محصول رشد تضادهای پایه‌ای در مناسبات سرمایه داری اند و بالاتر بدان اشاره مختصری کردیم. در چنین وضعیتی سیاست ورزی دیگر به معنای شکل دادن به وفاق گسترده نیست، به معنای شکل دادن به نیرویی متعصب و رزمی برای عقب راندن رقبا و دشمنان است. چه در سطح داخلی و چه در سطح جهانی. این چیزی است که امروز در همه جا عمل می‌کند و فهم تمام وقایع را امکانپذیر می سازد. و این چیزی است که در ایران امروز هم در جریان است و آن هم با شدتی بیشتر از سایر کشورها. در ایران امروز نظام سیاسی حاکم می‌داند که دیگر حتی ذره‌ای نه توان اتکا به وفاق اجتماعی را دارد و نه امکان دستیابی به آن را. در جامعه‌ای که جنبش فمینیستی «رفع ستم بر زنان» رسما به سلیطگی تبدیل شده است چگونه می‌توان بر وفاق تکیه کرد؟ در اینجا باید خصم را به عقب راند و آن سلیطه خصم آن ارزشی، خصم آن نظام حاکم است. به همین ترتیب است انبوه کسانی که نسل کشی و جنایت آشکار صهیونیستها را بر همزیستی با آخوند ترجیح می دهند.

ما پیشتر و در نوشته‌ها و گفتارهای متعدد گفتیم و نوشتیم که جمهوری گام دوم به سوی اضمحلال پیش می رود. وقایع ماههای اخیر این ارزیابی را تأیید می‌کنند. حتی پیروزی تاکنونی محور مقامت در سطح منطقه و افزایش اعتبار جمهوری اسلامی در افکار عمومی جهانیان به عنوان نیروئی ضد نسل کشی صهیونیستها قادر به پیشگیری از چنین روندی نشده است و این را از جمله جدال کینه توزانه درون اصولگرایان و نو اصولگرایان در جریان انتخابات مجلس و عروج جریان آخرالزمانی به عنوان تهدیدی جدی به خوبی نشان داد. در هفته‌ها و ماههای آینده شاهد تعمیق این مجادلات خواهیم بود. از آرامش خبری نیست. چیزی کمتر از تجدید ساختمان اجتماعی موضوع جدال نیست و در اینجا جایی برای تساهل باقی نمانده است. در نوشته دیگری به این خواهیم پرداخت.

پی نوشت:

تازه‌ترین گفتگوی علی علیزاده با سید یاسر جبرائیلی حول اندیشه های اقتصادی آیت الله خامنه‌ای حاوی نکات قابل توجهی است که در مبحثی جداگانه باید به آنها پرداخت. اما آنچه در پایان گفتگو و بدون هیچ پیش زمینه ای واقع می شود چرخشی است قابل توجه که منطق وقایع را به روشنی نشان می‌دهد.

جبرائیلی لازم می‌بیند علیزاده را خطاب قرار داده و با طرح اهمیت مسئله حجاب به عنوان مسئله ای هویتی و این که باید از آن حراست نمود، رویکرد وی به موضوع طرح نور و گشت ارشاد را مورد انتقاد قرار دهد. علت این برخورد بی مقدمه که علیزاده را سورپرایز نیز می‌کند روشن است. علیزاده و جدال او اکنون بخشی از جدال بین فراکسیونهای نو اصولگرایان و اصولگرایان چپ و راست را تشکیل می دهند. به عنوان منتقدینی سکولار و عدالتخواه و در عین حال حامی محور مقاومت، آن‌ها در کنار آن بخشی از جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند که امروز خود را در مجادلات سیاسی در درون ایران به عنوان دلارزدایان خصلت نمائی می کنند. در نوشتار دیگری به مضمون این جدال خواهیم پرداخت. اما آنچه فعلاً و در بحث حاضر حائز اهمیت است این است جایگاه علیزاده و جدال و جامعه مخاطبین او در این مجادلات است. این جامعه مخاطبین آشکارا جماعتی است متمایز از هواداران سنتی و باصطلاح ارزشی نظام و به این اعتبار کارکرد جدال تقویت نظام در مقابل نیروهای برانداز و سرنگونی طلب از طریق انتگره کردن جامعه مخاطبین خود در سوخت و سوزهای درون نظام است. اما علیزاده تا زمانی می‌تواند جایگاه کنونی و چهره خود را به عنوان جریانی مستقل حفظ کند که حقیقتاً نیز تمایزات خود با جریان حاکم کنونی را که ترکیبی نامتجانس از اصولگرایان و نو اصولگرایان است روشن کند و این به معنای خط کشی و مرزبندی با وجوه معینی از سیاستهای اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی و طرح مطالباتی است که برای جامعه مخاطبین جدال، روشنفکران و لایه‌های مدرن تر شهری، حائز اهمیتند. و در این مسیر علیزاده حتی لازم می‌بیند هر از چندگاهی به مرزبندی هایی با شخص رهبری هم دست بزند. و مشکل دقیقاً همینجاست. با طرح این مطالبات و با دست زدن به انتقاد از رهبری، علیزاده در میان نیروهای درون نظام به حلقه ضعیف آن صف «دلارزدایان» تبدیل می شود. در هفته‌های اخیر و در جریان ماجرای حجاب این کاملاً برملا شد و نه فقط علیزاده و جدال مورد تعرض جریان مقابل قرار گرفتند، بلکه آنانی هم در درون آن صف دلارزدایان مورد اتهام کمونیست بودن و مماشات با لندن نشینان قرار گرفتند که از تریبون جدال برای پخش نظرات خود استفاده می کردند. و یاسر جبرائیلی یکی از مطرح ترین چنین چهره‌هایی است.

اقدام جبرائیلی در طرح مسأله حجاب پاسخی به این وضعیت است. جبرائیلی نمی‌خواهد – یا فعلاً نمی‌خواهد – از این تریبون صرفنظر کند. نمی‌تواند هم این تریبون را آنطور که هست بپذیرد. این موقعیت وی را در جدال درون هیآت حاکمه تضعیف خواهد کرد. راه چاره در انتقاد و یا حتی حمله به مباحث انتقادی ای است که جدال و علیزاده به میان کشیده اند. به ویژه نسبت به رهبری. خود این گفتگوی اقتصادی پیرامون اندیشه‌های آیت الله خامنه‌ای هم نتیجه انتقادی بود که پیش‌تر به عمل آورده بود. اما با طرح مسأله حجاب چیزی فراتر از انتقاد واقع شده بود. جبرائیلی آشکارا علیزاده را در موقعیت انتخاب قرار داد. نحوه طرح بحث حجاب متفاوت از نحوه ورود به موضوعات اقتصادی بود. در آنجا جا برای اختلاف نظر بود، در اینجا نه. این را جبرائیلی صراحتاً بیان نکرد اما دوفاکتون نشان داد.

و علیزاده فقط توانست در موقعیتی تدافعی ظاهر شده و تلاش کند ضرب حمله جبرائیلی را با عقب‌نشینی کنترل شده تا حدودی خنثی کند. مسیر این عقب نشینی هم صحه گذاشتن با اساس بحث هویتی جبرائیلی به روش خود، یعنی تفسیر از حجاب به معنای حجب و حیای عرفی، بود. او نه خواست و نه توانست وارد بحث نقش حجاب در تلاطمات سیاسی ایران در لحظه کنونی و منافع نیروهای درگیر در آن شود. او دیگر مطالبه خود را هم به میان نکشید که «فعلا تا مدتی بگذارید اسرائیل در صدر مباحثات سیاسی باقی بماند و حجاب را به موضوع جامعه تبدیل نکنید». او خلع سلاح بود. و این دقیقاً همان منطقی است که در مطلب بدان پرداختیم. جبرائیلی به علیزاده نیاز دارد. او وفاق گسترده‌تری را برای جبرائیلی و خط او در درون نظام فراهم می کند. اما جبرائیلی بیش از آن وفاق به صف محکمی برای مبارزه مرگ و زندگی نیاز دارد و بیهوده نبود که در جریان گفتگوی اقتصادی با تأکید بر آمادگی جانفشانی برای رهبر، حتی تا آنجا پیش رفت که اظهار دارد که در صورت اعلام نادرستی اصل جاذبه از سوی رهبر وی در نهایت آن را خواهد پذیرفت. این خط روشنی بود برای علیزاده و همکاران او در جدال.

جبرائیلی عملاً به جدال اعلام کرد که گرچه ارج کار آن‌ها را می‌دارد و بدان نیازمند است، اما اگر قرار باشد از آن ناحیه مطالباتی طرح شود که به جابجایی در صفوف توازن قوا به زیان (به زعم وی) جریان اصلی نظام و به نفع جریان سکولار مخاطب جدال تمام شود، او در کنار گذاشتن این جمعیت تردیدی به خود راه نخواهد داد. در سوی مقابل اما، نیاز علیزاده و جدال به جبرائیلی و صف دلارزدایان بیش از آن است که بتوانند به خود اجازه چنین رابطه‌ای را دهند. حسین پاک و هادی معصومی زارع و همه آن نیروهای وفادار به نظام که در ماههای گذشته اجزاء ثابت مباحثات جدال را تشکیل می‌دادند و از طریق همان جدال به طیف گسترده‌تری از فعالان اجتماعی شناخته شدند، بدون جدال هم می‌توانند امر خود را دنبال کنند. جدال اما بدون آنان نمی‌تواند نقش کنونی اش را بازی کند. این منطق جهان امروز است. جدال ناچار است بین اعتراض به گشت برای حجاب و دفاع از محور مقاومت و عدالت اجتماعی انتخاب کند. نمی‌تواند همه را با هم داشته باشد. و البته علیزاده با همان عقب نشینی در جریان مباحثه لااقل انتخاب اولیه خود را نشان داد. حقیقتاً نیز جدال انتخاب دیگری ندارد. زمان حیات مستقل خرده جریانات سپری شده است. برای کسی که آینده خود را به سرنوشت پیکار فراکسیونهای متخاصم درون طبقه حاکمه گره زده است راهی جز پیوستن به یک فراکسیون باقی نمی‌ماند.

منتشر شده در سایت تدارک، 28 اردیبهشت 1403، 17 می 2024

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *